خوشحالی از سر و رویمان می بارید

ساخت وبلاگ
من و پدرت مقابل هم ایستاده بودیم، همان طوری که قلب هایمان از ترس و اضطراب می تپید، من پنجره را در آن سرمای جان سوز باز کرده بودم و با ریتم دی دی دی دی.. ماشین بازیافت برای پدرت می رقصیدم و او دلش می رفت.. و چقدر این خنده های در اوج غم و سختی به آدم می چسبد!

کاش خدای خنده ها محافظ شادی مان باشد.

بماند به یادگار، که اولین روز از بهمن، از همیشه عاشق تر بودم..

در زندگی، عشق بهاست.....
ما را در سایت در زندگی، عشق بهاست.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : welifez بازدید : 204 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 14:31